اول مهر 97
در این روز اول مهر 97 آریا جان جانانم به کلاس اول رفت . شور و شوقش زیاد بود ولی میشد بوی استرس و از لاب لای اون دید و من بغض داشتم . بغض بزرگ شدن پسرک یلداییم. بغض کلاس اولش . بغض راهی که در پیش داره.
یاد کلاس اول خودم افتادم . دبستان چهارده معصوم خانم دانش پژوه. روپوش و شلوار طوسی و یه مغنه طوسی روشن که مامان برام دوخته بود . کتونی های سفیدم. برق اون کتونی های نو هنوزم تو چشمم. کیف ام قهوه ای بود کوله پشتی نبود بند داشت و دسته. من و عفت دوستم دست در دست هم داشتیم میرفتیم مدرسه. مامان ام بچه بغل با مامانش شونه به شونه پشت امون میومدند. اونروز مامان ام بغض داشت مثل من که امروز بغض داشتم. دیدم یواشکی چند تا قطره اشک ام ریخت. اونم نگران من بود و این است بازی روزگار ....همچنان مامان ها و بابا ها نگران اند ........
عزیزکم انشالله این شوق همیشگی باشه و این راه آسان و لذت بخش. پسرکم همیشه شاد باشی و از تک تک لحظات کودکی لذت ببری.