آریاآریا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

آریا مامان و بابا

تولد نه سالگی

بدون عنوان

سلام پسر گلم آریای من چطوری عزیزممممممممممممممممممممممممم پسرم 2 ماه دیگه تا دیدار تو نموده امیدوارم این دو ماه هم به خیر بگذره................ و من عزیز دل ام و تو آغوش بگیرم آریای مامان ، 5 شنبه گذشته 14 ام وسایلت و آوردند تخت و کمد نمی دونی من و بابایییییییی چقدر ذوق کردیم همه وسایل هات توش چیدییم. روز جمعه هم مامان شهین و دایی محمد(خان دایی) کلی اسباب بازی و لباس برات آوردند تا اتاقت و کامل کنند بعد که اونا رفتند من و بابا کلی باهاشون بازی کردیم جات خالییییییییییییییییی بود خلاصه این که اون اتاق فقط تو رو نداره مامان جان فقط جای تو خالی....................... امیدوارم که صحیح و سالم بیای تو آغوش من و بابا ...........................
17 مهر 1390

بدون عنوان

سلامممممممممممممممممممممممممممم مامانی آریای عزیزم بلاخره ما رفتیم تو خونه جدید اتاق تو معلوم شد  حالا دیگه منتظریم تخت و کمدت و بیارن .................... تا یواش یواش اتاق قشنگت و بچینیممممممممم این روزا خیلی شیطون شدیییییییییییی مامان همش داری بازی میکنی ..............فکر کنم تو هم خیلی خوشحالیییییییییییییییییی.................... آریا جونم من و باباییییییییی و مامان شهین ...خاله نسرین ، خاله مینا، دایی محمد، آقاجون کلی چیزهای خوشگل برات خریدیم که بیای ببینی شاهد خوشتتتتتتتتتتتتتت اومد من و باباییییییییییییییییییییییی عاشقتیممم.....................................................دوست دارم گلم مشتاق دیدارررر...
23 شهريور 1390

انتطار

سلام مامان جان................. تقریبا ٥ ماه از این انتظار زیبا گذشت همه بی صبرانه منتطر دیدار تو اییم مامان من و بابایی رفتیم برات تخت و کمد سفارش دادیم مامان شهین کلی لباس های خوشگل برات خریده خلاصه مامان همه در انتظارییییییییییییییییم دوست دارممممم ...
31 مرداد 1390

بدون عنوان

  به دست مرحمت یارم در امیدواران زد برآمد خنده خوش بر غرور کامگاران زد گره بگشود از ابرو و بر دل​های یاران زد که چشم باده پیمایش صلا بر هوشیاران زد کز اول چون برون آمد ره شب زنده داران زد خداوندا نگه دارش که بر قلب سواران زد چو نقشش دست داد اول رقم بر جان سپاران زد زره مویی که مژگانش ره خنجرگزاران زد که جود بی​دریغش خنده بر ابر بهاران زد زمانه ساغر شادی به یاد میگساران زد که چون خورشید انجم سوز تنها بر هزاران زد که چرخ این سکه دولت به دور روزگاران زد بده کام دل حافظ که فال بختیاران زد سحر چون خسرو خاور علم بر کوهساران زد چو پیش صبح روشن شد که حال مهر گردون چیست ...
23 مرداد 1390

انتظار

سلام کوچولوی من.............. چطوری مامان دو روز خیلی بی حوصله ام مامانی دست خودم نسیت..... ٤ ماه از این ٩ ماه انتظار زیبا گذشته و من بی صبرانه در انتظار ورود تو ام امروز بی حوصله بودم مامانی .......... حساب بابایی و اذیت کردم اون هم فقط سکوت کرد................ از روش خجالت میکشم....................حوصله کار نداشتم........رفتم یکم تو اینترنت گشت و گذار کردم ... یه وب دیدم که یک مامان منتظر هر روز برای فرشته کوچولوش مطلب میذاره با خودم گفتم چرا من برای عزیزم مطلب نذارم و باهاش حرف نزنم.................. شاید حالم بهتر بشششه کوچولوی قشنگم در انتظا دیدارت ام ولی هنوز هیچ کار نکردمممممممممممممممممم آخه بابایی وقت نداره شاید یه دلیل دلتنگی ا...
4 مرداد 1390

اولین دیدار(هفته سیزدهم)

سلام مامانی . امروز خیلی خوشحالم . کلی تیپ زدم. با بابایی خوشحال و خندون اومیدیم بیرون . چون میخوام بیاییم ببینیمت .ساعت یک ربع به 5 باید مطب دکتر قدوسی باشیم. خدا کنه سالم باشی خیلی دل نگرانم مامانی. دوستت داررررررررررررررررررم. ...
1 تير 1390